در زیر بارانی که نیست

اشعار عاشقانه

در  خیالات خودم  در  زیر  بارانی  که   نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی  رو به رویم، خستگی در میکنی

چای میریزم  برایت ، توی فنجانی که  نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

بازمیخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست

شعر می خوانم  برایت، واژه ها  گل  می کنند

یاس و مریم می گذارم ،توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت ، میشود آیا کمی

دستهایم را بگیری، بین  دستانی که  نیست؟

وقت  رفتن می شود، با  بغض  میگویم  نرو ...

پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست

می روی  و  خانه  لبریز   از   نبودن  می شود

باز تنها می شوم ، با یاد مهمانی که نیست...

بعد  تو این  کار  هر  روز من  است

باور این که نباشی ، کار آسانی که نیست...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 1 آذر 1393برچسب:,ساعت20:13توسط وحید | |